سلام، من آرش یاسمن هستم، زمانی که این متن رو مینویسم ۲۷ سالمه، در تهران زندگی میکنم و هشت سالی میشه که در دنیای وب و آیتی فعالیت های متفاوتی انجام میدم.
من همه کار میکنم و یه عالمه خیال دارم، اینجا میخوام براتون کلمه ی همه رو بشکافم اینکه میگم همه کار یعنی چی.
من از اول قرار نبود آرش باشم، قرار بود فرهاد باشم، یا اشکان. حتی خودم تورج دوست داشتم باشم ولی در نهایت آرش انتخاب شد. سه یا چهار ساله بودم که اولین برخوردم با کامپیوتر رو تجربه کردم، اون زمان یادمه کیس کامپیوتر خونهی ما قفل و کلید داشت، تا کلید رو داخل قفلِ کیس نمیزاشتیم و نمیچرخوندیم، کامپیوتر روشن نمیشد، کلید هم دست بابا بود و هر موقع از سرکار برمیگشت، میشد روشنش کرد و باهاش کار کرد.
در دانشگاه آزاد پرند، نرم افزار خوندم، دانشگاه بار علمی خاصی برام نداشت، چون هر ترم، هر استادی با توجه به سواد و علم خودش، چیز متفاوت به ما آموزش میداد. بعد از اینکه درسم توی پرند تموم شد، حدود دو سال بعد، یک روز تصمیم گرفتم درسم رو ادامه بدم تا حداقل مدرک بالاتری داشته باشم، پس رفتم دانشگاه علمی کاربردی و رشته نرم افزار – برنامه نویسی ثبت نام کردم، ولی اونجا از نظر بار علمی و آموزشی، فاجعه بود و به این نتیجه رسیدم که اگر شهریه هر دانشگاه رو مستقیم بندازم سطل زباله، برام قابل قبولتر خواهد بود، پس به همین دلیل عطای گرفتن مدرک رو به لقایش بخشیدم.
در این چند سال، نیاز من برای وبسایت شخصی متفاوت بود. یه زمانی دوست داشتم یک صفحهی قشنگی مختص من در دنیای وب وجود داشته باشه و وقتی اسمم سرچ میشه اون نشون داده بشه، یک زمانی حس کردم باید پروژههام، عکسهام و نقاشیهایی که تا کنون کشیدم، بصورت تقریبا منظم یک جا کنار جمع کنم، و حالا وب سایت قبل رو کوبیدم و یک وبلاگ برای خودم درست کردم، چرا؟ به سه دلیل:
- من خیلی دوست دارم بنویسم، از همه چی و همه جا بنویسم، پس وبلاگ گزینه خوبی بود تا بیشتر تشویق کنم خودم رو برای نوشتن.
- این نوشتن ها بهتره یک جا آرشیو بشن، از اونجایی که عمر محتوا توی سوشال مدیاها کمه، پس تصمیم گرفتم اینجا رو راه بندازم
- نقطه مکمل نوشتن، خوندن هست. من دوست داشتم از تجربه هام و اطلاعت و روزمرگی ها یا هز چیز جالبی که بهش برخورد کردم، بنویسم تا خونده بشه، همونجور که من دوست دارم مطالب و تجربیات شما رو بخونم.
امضای دیجیتالی

منم مثل همه ی شماها ، روزهایی بود که با خودکار روی کاغذ شکلک های مختلفی میکشیدم تا به یک امضا برسم. یک روز انقدر اسم و فامیلم رو بالا پایین کردم، خم و راست کردم تا به این شکل رسیدم. حس میکنم این شخصیت کم و بیش شبیه منه و از حروف اول اسم و فامیلم درست شده. از اون روز حدود پنج سال میگدره و هنوز دلم نیومده سرش هوو بیارم و جاشو با یه امضا یا شکل دیگه عوض کنم.
علاقههای نسبتا زیاد من
همیشه دوست داشتم کارهای مختلفی انجام بدم و به همهجا و همهکاری سرک بکشم. دوست داشتم توی هرکاری دستی ببرم تا بتونم بخشی ازش رو تجربه کنم، نسبت به کسب تجربههای جدید همیشه علاقهمند و کنجکاو بودم.
کتاب و کتابخونه
قدیمتر ها کتاب نمیخوندم چون اصن باهاش برخورد خاصی نداشتم. چند سال پیش، اردیبهشت ماه خیلی خوبی رو سپری کردم و توی همون روزها یک کتاب دیدم به اسم خاطرات اردیبهشت از جعفر مدرس صادقی، خوندمش و خوشم اومد. بعدش کتاب دوم و سوم رو خوندم. بعد فهمیدم که معالاسف چه لذتی رو از دست دادم و چقد کتاب مونده که نخوندم.
از طرفی یکی از جذابترین نقاط خونه برام، کتابخونهست. فک میکنم ارزش کتابخونه اول به کیفیت کتابهایی هست که خوندی، بعد به کمیت کتابهاش، در غیر اینصورت اسمش کتابخونه نیست و بیشتر شبیه کمد یا انباری میمونه. پس داشتن یک کتابخونه جذاب هم یکی از انگیزههام برای کتابخوندن هستش.
موسیقی
به شدت از گوش کردن به موسیقی لذت میبرم، به همین دلیل همه سبک موسیقی گوش میدم، چون دوست دارم هر سبک و هر زبونی رو تجربه کنیم، از این رو به دنبال خوانندههایی میگردم که کمتر ازشون اسمی شنیده شده، تا تجربه های متفاوتی ازشون کسب کنم و در نهایت لذتش با شما نصف کنم. ایده کلمه بندهی مخلص آهنگهای گمنام هم از همینجا اومد.
پینک و فردی مرکوری
ده سال پیش، اوایل فراگیر شدن فیسبوک، تصمیم گرفتم یک فن پیج برای پینک بزنم، که اولین فن پیج رسمی برای پینک بود. پینک با اینکه خیلی خواننده پرطرفداری (مثل کتی پری یا آدل) در ایران نبود، اما موفق شدم ده هزار نفر رو در کنار هم جمع کنم که برای آن موقع عدد بسیار قابل توجهی بود.
در اون زمان وقت زیادی رو صرف تحقیق و شناختن بیشتر شخص و یا آثار فردی مرکوری میکردم. مقالات مختلفی خوندم یا مستندهایی دیدم، یک روز تصمیم گرفتم این اطلاعات رو بصورت مرتب در کنار هم جمع کنم و در قالب یک وب سایت منتشرش کنم. فروردین نود سه یا چهار، وقت مناسبی بود برای عملی کردن این حرکت، پس اولین روزهای فروردین رو بصورت متمرکز اختصاص دادم به این کار که نتیجهش شد “نمایش باید ادامه داشته باشد”
فرخ بولسارا که با اسم فردی مرکوری میشناسیمش و آلیشیا بث مور یا همون پینک، برای من در موسیقی اهمیت فراوانی دارند و این دو اقدام برای ادا کردن دینی بود که به گردن خودم بابت دریافت حسهای خوب و علاقهمند کردن بیشترِ من به موسیقی و سبک راک در من ایجاد شده بود.
نقاشی (بزودی آرشیو نقاشی هام رو به وبلاگم اضافه میکنم)
چند سال پیش، یک روزی میخواستم حس و حالم رو به نوعی بیان کنم، ولی نه با صحبت کردن و یا نه با نوشتن، از طرفی چون کار من، کد نوشتن بود، در اینجا مسئله کمکی نمیکرد، فک کردم شاید بهترین راه نقاشی کشیدن باشه. از اون روز سعی کردم نقاشی بکشم، به نحوی که روز به روز و کاغذ به کاغذ، پیشرفت کنم و بهتر نقاشی بکشم.
عکاسی (بزودی آرشیو عکسآم رو به وبلاگم اضافه میکنم)
علاقه به دوربین و عکاسی رو از کودکی همیشه به همراه داشتم. زمانی که خیلی کوچیک بودم، حدود هفت یا هشت سال، یادمه که یک دوربین فوجی کامپت داشتیم. عکسهای اون دوران رو که نگاه میکردم، عکاسی از یه سری اجسام مثل اسباببازیهام به نظرم جالب اومد. اواخر سال نود و سه، علاقه من به عکاسی خصوصا عکاسی خیابونی و مستند به شدت زیاد شد و تصمیم گرفتم مدتی کارم رو کنار بزارم و بصورت متمرکز مشغول به فراگیری عکاسی بشم و سعی کنم دانش سواد بصری خودم رو گسترش بدم. وقتی از شرکت استعفا دادم، تصمیم گرفتم توی شهر پرسه بزنم، تمرین عکاسی کنم و با مردم معاشرت و صحبت کنم.
برگر
من جز دستهی همه چیز خوار محسوب میشم و معتقدم که هرچی که از دهن رد بشه رو میشه خورد. پس بابت هیچ غذایی مشکلی ندارم و دوست دارم همه رو امتحان کنم و از خوردن غذا لذت میبرم. اما یک غذا هست که در بین این همه غذا، حکم سوگولی رو برای من داره و هر جا روی مود نباشم، به سراغش میرم. که اون برگر هستش و من هم یک برگرخوار تلقی میشم. من از این رستوران به اون رستوران میرم تا بهترین برگر شهرموون رو پیدا کنم، بعد اگر چند سال بعد خستگی بهم فشار آورده بود، برم اونجا و همهی خستگی و غم دوران رو باهاش بشورم. (یه چیزی تو مایههای قسمت دوم از فصل چهارم سریال آشنایی با مادر، قسمتی که مارشال به دنبال بهترین برگر توی نیویورک میگرده، برگری که چندین سال قبل در روزی که حال خوبی نداشت خورده بود ولی یادش نمیومد کجا و کدام خیابون بود)
گیم
گیم تنها چیزی بوده که از بچگی تا حالا پابهپای من اومده. اولین برخورد من با چیزی که امروزه ازش با اسم کنسول یاد میکنیم، آتاری ۲۶۰۰ بود با اون بازی هواپیمای معروف، جلوتر یادمه که کومودور ۶۴ و نینتنتدو ۶۴ بود، اونجا اولین بار بود که سوپر ماریو رو شناختم. در ادامه دنیای بازی با سگا خیلی جذاب تر شد، دلمون پر میکشید برای سونیک، شورش در شهر، علاپدین شینوبی، تینی تون، مایکل جکسون، رمبو، مورتال کمبت (و اون صدای جذاب فینیش هیم) و سانست رایدرز… حس و حال اون دوران وصف ناپذیر بود.
در ادامه شرکت سگا، دریمکست رو معرفی کرد که من باهاش حال کردم (اصن شیفته لایتآنکنترولر شده بودم) ولی نفهمیدم چرا عمرش کوتاه بود. چند سال بعد دوران سونی شروع شد، ما چندین و چند برابر شیفته این صنعت شدیم. با هر نسل از کنسولهای سونی، زندگیها کردم، از هرکول و تیکن ۳ و فیفا ۹۹ شروع شد و ادامه داره و هیچ پایانی هم براش در نظر نگرفتم. (حتی من نماد چهار دکمه پلیاستیشن ضربدر دایره مربع مثلث رو روی دستم تتو کردم)
خوشحال میشم با هم آنلاین، خصوصا فیفا بازی کنیم. اگر دوست داشتین آیدی بنده در شبکه پلیاستیشن YMARash هست، میتونید ادد کنید و با هم صحبت و یا بازی کنیم.
سریال
من فیلم کم میبینم ولی در عوض سریال بسیار و بسیار. به نظرم کششی که هر ایپزود به ایپزود بعدی ایجاد میکنه و کوتاه بودن تایم هر ایپزود، از مهم ترین مزیتهای سریال دیدن هستش. من سرسی فن هستم و معتقدم گیمآفترونز بهترین و کاملترین سریال تاریخ هستش. به نظرم رامین جوادی تاثیر بسیار زیادی در جذابیت سریالهای HBO بابت قطعاتی که میسازه و فضاسازیهایی که ایجاد میکنه داره. من همچنین بریکینگبد رو نیز یک سریال معمولی میدونم.
فوتبال
مثل اکثر آقایون که فوتبال رو دوست دارن و دنبال میکنن، من هم از این قاعده مستثنی نیستم و بصورت جدی و حرفهای اخبار و نتایج رو دنبال میکنم.
ماییم و نوای بی نوایی. بله آث میلان رو میگم که از عرش این روزها به فرش رسیده ولی همچنان ما دوستش داریم و تنهاش نمیزاریم چون امید داریم و میدونیم فوتبال همیشه بالا و پایین داشته، روز خوب و بد داشته، اگر براتون سواله که در این ایام بی نوایی چطوری روزمون رو شب میکنیم، جمله زیر از اریک کانتونا رو براتون نقل میکنم.
شما میتونید همسر خودتون رو عوض کنید، حتی میتونید دین و سیاست خودتون رو عوض کنید اما هرگز و هرگز نمیتونید تیم مورد علاقتون رو عوض کنید
پادکست
یادمه تابستونها وقتهایی که خونه بودم، توی اتاقم یک رادیو بود که همیشه روشنش میکردم و بهش گوش میکردم، برنامه مورد علاقم، شبهای پنجشنبه رادیو راه شب بود. همیشه گوش میکردم. به گویندگی رادیو خیلی علاقه داشتم و دارم. اما پادکست رو به صورت جدی با رادیو چهرازی شناختم. بعد از اون با دیالوپ باکس و چنلبی آشنا شدم. با وجود این پادکستها، با خودم فک کردم شاید من هم بتونم روزی پادکستی ایجاد کنم که بی ربط به علاقهی قدیمیم یعنی گویندگی رادیو هم نیست، پس به دنبال ایده پردازی و یادگیری ضبط و تولید پادکست رفتم.
ژاپن و ایتالیا
خط اول رو بار دیگه بخونید، نوشتم در حال حاضر تهران زندگی میکنم، دوست دارم روزی برسه که بنویسم در حال حاضر ژاپن یا ایتالیا زندگی میکنم. علاقه خاصی به این دو کشور دارم، این علاقه زمانی جالب میشه که بگم نقشه این دو کشور رو بر روی دستم تتو کردم. شیفته فضای شهری هر دو هستم، خصوصا ایتالیا با کوچه هایباریک و بالکنهای متعددش، ژاپن با ترکیب معماری سنتی ژاپن با معماری غربی و شبهای پر نور توکیو. از نظر غذایی که ایتالیا با پیتزا و اسپاگتی و ژاپن با سوشی یا اونیگیری، بسیار دلبری میکنند.
سوابق کاری من (بزودی خیلی مفصلتر براتون تعریف خواهم کرد)
- بیش از پنج سال است بصورت جدی و حرفه ای به دنیای طراحی وب وارد شده ام. در این مدت با شرکت و اشخاصی همکاری کرده ام، پروژه هایی را بصورت شخصی یا با همفکری و همکاری دوستان و همکارانم انجام دادم. در حال حاضر در دو شرکت به عنوان طراح رابط کاربری و برنامه بنویس وردپرس، مسئول هاستینگ و همچنین مارکتینگ در حال فعالیت می باشم.
- بعد از اخذ مدرک CIW، شروع فعالیت من در دنیای وب، در موسسه کنکور چتر دانش بود. مسئولیت سایت و توسعه سپس رابط کاربر و سپس تجربه کاربری را برعهده شدم.
- آغاز دوره همکاری با شرکت طراحان زمان، که همچنان با این شرکت در حال همکاری می باشم، به مرداد ماه سال نود و یک برمیگرده. بسیاری از تجربه های حال حاضرم رو در داخل این مجموعه بدست آوردم. تاکنون که بیش از چهار سال می باشد، در این شرکت مشغول به فعالیت می باشم.
- در اواخر سال نود و سه، علاقه من به عکاسی مستند به شدت افزایش یافت. مشغول به فراگیری عکاسی شدم و سعی در گسترش سطح سواد بصری خودم دهم. از ابتدای سال نود و چهار، از شرکت استعفا دادم و در شهر مشغول به پرسه زدن، عکاسی و معاشرت و صحبت کردن با مردم می پرداختم. سپس در همشهری جوان به عنوان عکاس فعالیت کردم.
- در اواخر سال نود و چهار، من که دلتنگ دنیای وب بودم، به دوستان و همکاران قدیمی، اینبار در شرکت سیمیاتک بازگشتم. سیمیاتک گروهی خوش فکر و با انرژی هسنتد که در کنار هم تیم قوی تشکیل دادند. من در این شرکت مسئول مارکتنیگ، طراحی توسعه رابط کاربری و همچنین مسئول هاستینگ، می باشم.